فراموشی..
دارم از زندگی ، دلسرد میشم
از این دیوونگی ها ، طرد میشم
تُو این کابوسی که واسم گذاشتی
دارم کم کم خدای درد میشم.
ببین زخم فراموشیتو شاید
نگات آیندمو از من بگیره
خیالی که تو رو محرم ندونه ،
همون بهتر،فراموشی بگیره.
عجب حال خوشی داره کبوتر ،
که روزه ش ،با نگاهت باز میشه
دلم میخواد تُو آبی نگاهت ،
کبوتر شم ، بگو بازم که میشه...



:

تاريخ : شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, | 9:39 | نویسنده : ؟ |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.